دختری هستم ۲۳ ساله. در این پنج سالی که از گرفتن دیپلمم می‌گذره، دو- سه سال اول، امیدوار بودم که تو کنکور قبول بشم. اما هر سال رتبه‌ام بدتر می‌شد.

برای همین، کلاً از فکر دانشگاه بیرون اومدم و رفتم کلاس زبان و انگلیسی رو درست و حسابی یاد گرفتم و شروع کردم به گشتن دنبال کار. اما کاری پیدا نمی‌شد. یا مدرک تحصیلی بالایی می‌خواستن یا می‌بایست دوست و آشنا داشته باشم. پدر و مادرم کارمندهای ساده‌ای بودن که یه عمر با آبرو و صداقت کار کرده بودن. ولی هزینۀ زندگی روز به روز سنگین‌تر می‌شد و حقوق اونها کفاف مخارج زندگی رو نمی‌داد.

بالاخره، تو یه شرکت خصوصی کار پیدا کردم، اونهم به‌خاطر اینکه زبان بلد بودم. کار شرکت، واردات و صادرات بود. اون روز، هم خودم و هم خونواده‌ام خیلی خوشحال بودیم. پدرم می‌گفت: "خدا رو شکر. همین‌قدر که دستت تو جیب خودت باشه و سرت هم جایی گرم باشه، باید خدا رو شکر کنی. اونقدر جوونهای دکتر و مهندس بیکارن که باید روزی هزار بار خدا رو شکر کنی که کار پیدا کردی."

من به‌عنوان منشی خصوصی رئیس شرکت مشغول به کار شدم. این آقا، جوونی بود به اسم میثم. من می‌بایست خیلی جاها همراهش برم و براش ترجمه کنم. همین امر باعث شد که ما به هم نزدیک بشیم. یه بار بهم گفت: "نگار، یه ملاقات خیلی مهم با چند مهمون خارجی دارم که تو هم باید حتماً بیایی. اگه بتونیم باهاشون قرارداد ببندیم، وضع شرکت از این رو به اون رو میشه". اما این مهمونی تو خونۀ میثم بود. از این بابت خیلی استرس داشتم. پدر و مادرم هم نگران بودن که من می‌بایست به خونۀ یه مردِ مجرد برم. اما چاره‌ای نبود. اگه نمی‌رفتم، ممکن بود کارم رو از دست بدم.

بالاخره، اون شب فرارسید و من به اون مهمونی رفتم. همه چیز به‌خوبی تموم شد. این باعث شد من و میثم صمیمی‌تر بشیم. خیال پدر و مادرم هم از جانب میثم راحت‌تر شده بود و اونها بهش اعتماد پیدا کرده بودن.

حدود یک سال از کارم تو این شرکت می‌گذشت. رفت وآمدهای من و میثم هم در قالب کار شرکت ادامه پیدا کرد. من واقعاً زحمت می‌کشیدم و خیلی بیشتر از وظایفم به‌عنوان یه منشی، کار می‌کردم. با اینکه میثم قول داده بود حقوقم رو اضافه کنه، نه­ تنها این کار رو نکرد، بلکه طوری شد که سه ماه بود حقوقم رو نداده بود. وضع مالی شرکت هم خیلی خوب شده بود. من که روی حقوقم خیلی حساب می‌کردم و می‌بایست به مخارج خونه کمک کنم، خیلی دوستانه اعتراض کردم. میثم گفت که کار رو زودتر تعطیل کنیم و بریم خونه‌اش تا سر فرصت حرف بزنیم. وقتی رفتیم خونه‌اش، اون شروع کرد به پذیرایی. در این حین، اون قرص‌هایی بهم تعارف کرد که من فکر کردم آب‌نباته. اما وقتی خوردم، کم‌کم از حالت عادی بیرون اومدم و دیگه نفهمیدم چی شد. بعد از چند ساعت که به خودم اومدم، دیدم سر و وضعم غیرعادیه. وقتی به میثم اعتراض کردم، اون تمام عکس‌ها و فیلم‌های غیراخلاقی رو که از من گرفته بود، بهم نشون داد و گفت: "ببین! اگه بخوای اعتراض کنی یا با کسی در این مورد حرفی بزنی و حقوق عقب‌افتاده‌ات رو بخوای، این فیلم‌ها رو تو محل زندگیت و بین فامیل‌هات پخش می‌کنم و آبروی خودت و خونواده‌ات رو می‌برم!"

تمام وجودم می‌لرزید. آبروم رفته بود. اگه پدر و مادرم می‌فهمیدن، چی می‌شد؟ حتماً از غصه دق می‌کردن. میثم نه فقط حقوق عقب‌افتادۀ چند ماهم رو نمی‌داد، بلکه ازم پول هم می‌خواست. بعداً، فهمیدم که میثم این کار رو با منشی‌های دیگه هم کرده بود و برای اینکه کسی به جایی شکایت نکنه، این فیلم‌ها رو تهیه می‌کرد و اونها رو می‌ترسوند و مجبورشون می‌کرد هر کاری که میگه، براش انجام بدن. من هم قربانی نقشه‌های کثیف و شیطانی او شده بودم. الان تمام وجودم پر از نفرته. فقط به این فکر می‌کنم که چطور می‌تونم ازش انتقام بگیرم. صبح تا شب از خدا می‌پرسم که چرا سکوت کرده و کاری نمی‌کنه!

ما در دنیای بدی زندگی می‌کنیم. گویی ظلم و بی‌عدالتی بیش از هر زمان دیگری بر دنیا حکمفرما شده است. پولس رسول در مورد دوره و زمانۀ ما چه نیکو پیشگویی کرده، می‌فرماید: "امّا آگاه باش که در روزهای آخر، زمانهای سخت پیش خواهد آمد. مردمانْ خودپرست، پولدوست، لاف‌زن، متکبر، ناسزاگو، نافرمان به والدین، ناسپاس، ناپاک، بی‌عاطفه، بی‌گذشت، غیبت‌گو، بی‌بندوبار، وحشی، دشمن نیکویی، خیانتکار، عجول و خودپسند خواهند بود. لذت را بیش از خدا دوست خواهند داشت و هر چند صورتِ ظاهرِ دینداری را دارند، منکر قدرت آن خواهند بود. از چنین کسان دوری گزین." (رسالۀ دوم به تیموتائوس ۳:‏۱-‏‏۵). ما در چنین دوره‌ای زندگی می‌کنیم و روز به روز، شاهد ظلم‌های بیشتری هستیم. مردم گرچه به فرمودۀ پولس، "صورتِ ظاهرِ دینداری را دارند"، یعنی به‌ظاهر خداپرست و متدیّن هستند، اما در عمل، قدرت آن را انکار می‌کنند.

اما واقعیت این است که هیچ‌یک از این کارهای ظالمانه و گناه‌آلود، از نظر خدا پنهان نیست. او در کلام خود، یعنی کتاب‌مقدس، فرموده که از گناهکاران انتقام خواهد گرفت. خدا از طریق موسی، به قوم اسرائیل فرمود: "زیرا من، یهوه خدای تو، خدایی غیورم که جزای تقصیرات پدران را به فرزندان و پشت سوم و چهارمِ آنان که مرا نفرت کنند می‌رسانم." (کتاب خروج ۲۰:‏۵). پولس نیز می‌فرماید: "او خدانشناسان و نافرمانانِ به انجیل خداوند ما عیسی را کیفر خواهد داد." (رسالۀ دوم به تسالونیکیان ۱:‏۸).

افرادی مانند نگار در این ماجرای واقعی، باید بدانند که خدا سکوت نکرده است. او خاموش نیست، گرچه ممکن است چنین به‌ نظر برسد. ما باید بدانیم که وقت‌ها و زمان‌ها نزد خدا، با زمان‌های ما تفاوت دارد. خدا انتقام خواهد گرفت، اما در زمانی که حکمت متعالی او تعیین کرده است. و زمانِ خدا، بهترین زمان است. به همین جهت، پولس رسول می‌فرماید: "ای عزیزان، خودْ انتقام مگیرید، بلکه آن را به غضب خدا واگذارید. زیرا نوشته شده که خداوند می‌گوید: انتقام از آن من است؛ من هستم که سزا خواهم داد." (رساله به رومیان ۱۲:‏۱۹).

کاری که افراد ستمدیده‌ باید انجام دهند، پیشه کردن صبر است. باید منتظر خدا بمانیم تا او در وقت مقرر، انتقام خود را بگیرد. نگار می‌تواند به قانون متوسل شود و آنچه را که مطابق قانون مجاز است انجام دهد، اما باید آرامش خود را حفظ کند. خشمگین بودن و داشتن وجودی پر از کينه و نفرت، جز اینکه به خود شخص و اعصابش لطمه بزند، سودی ندارد. حس انتقام و کینه‌توزی مانند قفسی است که شخص را محبوس می‌سازد و مانند خوره روح او را می‌خورد. برعکس، باید به خدا اعتماد کنیم و یقین داشته باشیم که او طبق وعدۀ خود، انتقام ما را خواهد گرفت. برای این منظور، لازم است به خدای حقيقی ايمان داشته باشيم و با کمک او، خود را از قفس تنگ انتقام و کینه رهایی دهیم.

مسیح فرمود: "بیایید نزد من، ای تمامی زحمتکشان و گرانباران، که من به شما آسایش خواهم بخشید." (انجیل متی ۱۱:‏۲۸). نگار و همۀ کسانی که وجودشان مملو از نفرت و حس انتقام است، جزو همین زحمتکشان و گرانباران هستند. بار سنگین انتقام بر دوش ایشان فشار می‌آورد. باید هرچه زودتر، این بار را زمین بگذارند و آن را به مسیح بسپارند و از آسایش و آرامی‌ای که او عطا می‌فرماید، بهره‌مند شوند و روزهای گرانبهای زندگی خود را در کینه نگذرانند. این امر، همانا آزادی و رهایی کامل است؛ وارستگی است. مسیح می‌خواهد ما رها باشیم و از آسایشی که او می‌دهد، لذت ببریم. او به‌موقع، در بهترین فرصت، انتقام ما را خواهد گرفت. پذیرش این امر طبعاً مستلزم ایمان است، ایمان به معنای توکل و تکیۀ کامل به مسیحِ زنده، مظهر خدای ناديده و نجات‌دهندۀ انسان. آمین.