ما در مقالات گذشته، به بررسی اعتبار و درستی کتاب‌مقدس از دیدگاه تاریخی پرداختیم و نیز نشان دادیم که چرا مسیحیان ایمان دارند که عیسی، پسر خدا است.

در این مقاله، در مورد قیام عیسی مسیح بحث خواهیم کرد، یعنی در مورد زنده شدن او. اگر بر ما ثابت شود که عیسی طبق پیشگویی خودش، واقعاً زنده شد، چاره‌ای نخواهیم داشت جز اینکه به این اعتقاد برسیم که سایر گفته‌های او نیز موثق و درست بوده است. یعنی راهی نخواهیم داشت جز ایمان آوردن به او. این تنها راهی است که باقی می‌ماند. اما آیا می‌توان شواهدی محکمه‌پسند ارائه داد در این زمینه که عیسی به‌راستی از مردگان قیام نمود و زنده شد؟

در تاریخ، تعداد بسیاری از مردان و زنان برجسته، مرگ خود را پیش‌بینی می‌کردند؛ برای مثال، ایشان می‌دانستند که در جنگی که پیش رو دارند، قطعاً کشته خواهند شد. اما هیچ‌یک از آنان این پیش‌بینی حیرت‌انگیز را نکرد که پس از مرگ، زنده خواهد شد. اما عیسی چنین کرد! او بارها به شاگردانش فرمود که وقتی به اورشلیم بروند، رهبران مذهبی یهود او را گرفته، تمسخر خواهند کرد و به دست رومی‌ها خواهند سپرد تا اعدام شود. اما پیشگویی او به همین‌جا ختم نمی‌شد. او هر بار اضافه کرد که در روز سوم قیام خواهد کرد، یعنی زنده خواهد شد! همانطور که گفتیم، اگر ثابت شود که این پیشگویی عیسی عملی گشت، ثابت خواهد شد که سایر ادعاهای او نیز درست و موثق و معتبر بوده‌اند، خصوصاً این ادعا که او پسر خدا است. اما برای اثبات قیام عیسی، نیاز هست که جزئیات مهمی را در خصوص واقعی بودن مرگ و تدفین او بدانیم تا بتوانیم به اتهاماتی که در این زمینه بر مسیحیت وارد می‌شود، پاسخی محکمه‌پسند بدهیم.

پس نخست، به واقعی و حتمی بودن مرگ عیسی می‌پردازیم. اهمیت این نکته را بعداً شرح خواهیم داد. وقتی فرماندار رومی یهودیه حکم اعدام او را صادر کرد، طبق رسم رومی‌ها، ابتدا او را سخت تازیانه زدند. بر روی این تازیانه‌ها، قطعات سرب یا استخوان وصل بود که ضربات آنها گوشت تن را سوراخ می‌کرد و زخمهای عمیق پدید می‌آورد. همین تازیانه‌ها کافی بود تا شخص را از میان ببرد. برای همین است که وقتی چوب صلیب را بر دوش عيسی گذاشتند، او نتوانست آن را در تمام راه، خودش حمل کند.

شخص اعدامی را به صلیب میخکوب می‌کردند. معمولاً، زیر پای شخص اعدامی، تکه‌چوبی افقی نیز نصب می‌کردند تا بتواند وزن بدن خود را بر آن نگاه دارد؛ گاه نیز پاهای شخص را به دو پهلوی تیر عمودی میخکوب می‌کردند. آنچه باعث مرگ افراد مصلوب می‌شد، زخم میخها نبود، بلکه معمولاً مرگ در اثر خفگی رخ می‌داد، زیرا شخص بعد از چند ساعت، در اثر خستگی، دیگر نمی‌توانست بدن خود را به‌گونه‌ای بالا نگاه دارد که بتواند به‌راحتی نفس بکشد. افراد را معمولاً کاملاً برهنه مصلوب می‌کردند تا باعث رسوایی آنها شوند، و درس عبرتی باشد برای آنانی که خیال شورش علیه روم را در سر می‌پروراندند.

مرگ عیسی بسیار زود اتفاق افتاد، به‌طوری که باعث تعجب فرماندار گردید. او در اثر شلاق‌های بی‌رحمانۀ رومی‌ها و رنج ناشی از ننگ و رسوایی، فقط شش ساعت بر صلیب دوام آورد. دانشمندان معتقدند که مرگ عیسی در اثر ترکیدن قلب او بوده است؛ فریاد بلند او درست پیش از جان سپردن، می‌تواند از علائم این امر باشد. در ضمن، سربازان برای اطمینان از مرگ عیسی، به پهلوی او نیزه زدند که فوراً خون و آب جاری شد. این نشان می‌دهد که خون در پیرامون قلب عیسی جمع شده و گلبول‌های قرمز از پلاسما جدا شده بودند، که این نیز یکی دیگر از علائم ترکیدن قلب تلقی می‌شود. تذکر این جزئیات را ضروری دانستیم تا پاسخی باشد برای آنانی که می‌گویند عیسی واقعاً بر صلیب نمرد، بلکه بی‌حال یا بیهوش شده بود.

کفن کردن و تدفین عیسی نیز حائز اهمیت است. از آنجا که رومی‌ها فقط شورشیان و خائنین به امپراتوری را مصلوب می‌کردند، اجازۀ تدفین جنازه‌ها را به خانواده‌هایشان نمی‌دادند، بلکه آنها را می‌گذاشتند تا طعمۀ حیوانات و پرندگان شوند. اما شخصی پارسا به نام یوسفِ رامه‌ای که از رهبران مذهبی یهود بود، اجازۀ تدفین عیسی را شخصاً از فرماندار رومی اخذ کرد.

رسم یهودیان برای کفن کردن جنازه این بود که حدود ۳۰ تا ۴۰ کیلو مواد معطر به آن می‌مالیدند. سپس، آن را دور تا دور، در نوارهای ۳۰ سانتیمتری می‌پیچیدند، مانند قنداق کردن بچه نزد ما ایرانیان در قدیم. سپس، پارچه‌ای بر سر جنازه می‌کشیدند. یوسف رامه‌ای پیکر عیسی را در مقبره‌ای که به‌تازگی برای خود در صخره حفر کرده بود، قرار داد. مقابر در آن زمان، مانند امروز نبودند. یهودیان جنازه‌ها را در زیر زمین دفن نمی‌کردند، بلکه آنها را در اتاقکهایی در دل صخره‌ها می‌گذاشتند و سنگی در محل ورود آنها قرار می‌دادند. مقبرۀ یوسف رامه‌ای تک‌نفره بود. امکان اشتباه کردن قبر یا جسد نبود.

سران یهود که پیشگویی‌های عیسی را دربارۀ زنده شدنش شنیده بودند، از فرماندار رومی خواستند که مقبره را تا سه روز تحت نگهبانی سربازان قرار دهد. فرماندار نیز چنین کرد. عجیب است که گویا رهبران دینی یهودیان، گفته‌های عیسی را بیشتر از شاگردان خودش باور داشتند! عیسی در روز جمعه جان سپرد و روز یکشنبه، صبح زود، قیام کرد. طبق رسم یهودیان، این مدت معادل سه روز می‌شد، زیرا ایشان بخشی از روز را نیز یک روز کامل به‌حساب می‌آوردند.

حال به روز سوم می‌رسیم، به یکشنبه، صبح زود. تعدادی از زنانی که عیسی را پیروی و خدمت می‌کردند، عطریاتی اضافی تهیه کرده بودند تا بر پیکر عیسی بنهند. وقتی به مقبره رسیدند، دیدند که سنگ عظیمی که در ورودی مقبره بود، کنار رفته است. وقتی داخل شدند، کفن را خالی دیدند. دو فرشته نیز در آنجا بودند که به ایشان گفتند زنده را در میان مردگان جستجو نکنند. عیسی پیش از آن زنده شده و از مقبره بیرون آمده بود. وقتی زنان می‌رفتند تا پطرس و سایر رسولان را از این واقعه آگاه سازند، عیسی شخصاً بر ایشان ظاهر شد. اما مریم مجدلیه، آن پیروِ وفادار عیسی، در کنار مقبره نشسته بود و می‌گریست. عیسی بر او نیز ظاهر شد. وقتی خبر به رسولان رسید، پطرس و یوحنا به‌سوی مقبره دویدند. چون رسیدند، صحنۀ حیرت‌انگیزی دیدند، کفن، یعنی آن نوارهایی که دور پیکر عیسی پیچیده شده بودند، خالی بود. گویی پیکر، به بیرون مکیده شده بود، درست ماننه پیلۀ ابریشم  که دست‌نخورده، تخلیه می‌شود!

بعد از ظهر همان روز، دو نفر از پیروان عیسی، اندوهگین و متحیر از تمام این خبرها، به دهکده‌ای در نزدیکی اورشلیم می‌رفتند. در راه، مردی با آنان همراه شد و علت اندوه ایشان را جویا گشت. آنان تعجب کردند که چگونه کسی از اهالی اورشلیم، از این ماجراها بی‌خبر بوده است. آن مرد، بی‌ایمانی ایشان را سرزنش کرد و کوشید از کتب مقدس یهودیان نشان دهد که مسیح موعود می‌بایست اینچنین رنج بکشد و بعد، قیام کند. آن سه، وقتی بر سر سفره نشستند، آن مرد نان را گرفته، شکرگزاری کرد و آن را تقسیم نمود. ناگاه، چشمان آن دو مرد باز شد و دیدند که آن مرد، خود عیسی بوده است. همان دم، عیسی ناپدید شد.

آن دو نفر که سر از پا نمی‌شناختند، تمام راه را بازگشتند و به اورشلیم، نزد رسولان رسیدند که پشت درهای بسته، از ترس یهودیان، گرد آمده بودند. ایشان مشغول بازگو کردن ماجرا بودند که ناگاه عیسی، خود، از میان درهای بسته، در وسط اتاق ایستاد! عیسی برای آنکه ایشان مطمئن شوند که او روح یا شبح نیست، در حضور ایشان، اقدام به خوردن خوراک کرد. از آن پس، عیسی بارها به رسولان و پیروان خود ظاهر شد، به‌طوری که ایشان به قطع و یقین، دانستند که او به‌واقع زنده شده است.

حال، به ایرادات و انتقاداتی می‌پردازیم که علیه ایمان مسیحیان به زنده شدن یا قیام مسیح عنوان می‌شود. انتقاد یا نظریه‌ای می‌گوید که عیسی واقعاً بر روی صلیب نمرد، بلکه بی‌حال شد و بعد، از مقبره بیرون آمد و شاگردان تصور کردند که او زنده شده است. با توجه به تمام جزئیاتی که از نحوۀ اعدام عیسی بیان کردیم، چگونه شخصی با آن حال نزار، فقط دو روز بعد، می‌توانست طوری سر حال بیاید که پیروانش متقاعد شوند که او زنده شده است؟ چگونه عیسی می‌توانست آن نوارپیچ‌ها را طوری باز کند که دست‌نخورده و مثل حالت اول باقی بمانند؟ چگونه می‌توانست با آن حال رنجور که نیاز به ماهها مراقبت داشت، سنگ به آن بزرگی را از جلوِ مقبره کنار بزند؟ و بالاخره، چگونه می‌توانست از میان سربازان هشیارِ رومی به‌آرامی بگذرد و صبح زود، بر پیروانش ظاهر شود، آن هم به شکلی پیروزمندانه و بدون هیچ اثری از درد و رنج و شکنجه‌ها؟

عده‌ای دیگر می‌گویند که پیکر عیسی را شاگردان دزدیدند و بعد ادعا کردند که او قیام کرده است. نخستین سؤالی که پیش می‌آید، این است که چطور شاگردانِ ترسو که او را در آن لحظات سخت تنها گذاشتند، به‌یکباره اینقدر شجاع شدند؟ چطور از میان نگهبانان گذشتند؟ چرا مقامات رومی و یهودی، ایشان را برای این خطای بزرگ مذهبی مجازات نکردند، چرا که لمس کردن جنازه، امری بود شرعاً نجس و در ضمن، حرمت مقبره‌ها را نیز از میان می‌برد؟ و نه فقط این، بلکه این دروغ بزرگ را ترویج نیز بدهند؟ در ضمن، اگر سران یهود مطمئن بودند که پیکر عیسی را شاگردان دزدیده‌اند، چرا ایشان را تحت شکنجه قرار ندادند تا محل اختفای پیکر او را به ایشان نشان دهند؟ در اینجا، نباید از یاد ببریم که اگر سربازان رومی در انجام وظیفۀ خود سهل‌انگاری و غفلت می‌کردند، مجازاتشان بی‌چون و چرا، اعدام بود. پس، قطعاً گزارش این سربازان به سران یهود، آنقدر قانع‌کننده بود که ایشان به این سربازان رشوه دادند که بگویند شاگردان، پیکر را دزدیده‌اند و به ایشان قول نیز دادند که نگذارند فرماندار ایشان را اعدام کند. در ضمن، چگونه ممکن است رسولان ترسو و پیروان عیسی، اعتقادی را ترویج دهند که خودشان نیز می‌دانستند دروغ است؟ چرا حاضر بودند در راه این دروغ جان خود را از دست بدهند؟

بعضی نیز ادعا می‌کنند که پیکر را سران یهود دزدیدند. این ادعا البته کمی مضحک است، زیرا اگر پیکر را ایشان دزدیده بودند، می‌توانستند وقتی شاگردان عیسی ادعا کردند که او قیام کرده، آن را به همه نشان دهند و دروغ ایشان را افشا کنند و آنان را مورد تمسخر قرار دهند.

انتقاد دیگر این است که زنانی که صبح زود به سر مقبره رفتند، به‌خاطر تاریکی هوا، به سر مقبرۀ اشتباهی رفتند. اگر چنین بود، خود زنان بعداً متوجه اشتباه خود می‌شدند. در ضمن، یوسف رامه‌ای و سایر سران مذهبی، می‌توانستند این اشتباه را اصلاح کنند و پیکر عیسی را به همه نشان دهند.

شاید بعضی نیز بگویند که تمام اینها افسانه‌هایی است که مسیحیان صدها سال بعد جعل کردند و نوشتند. در پاسخ باید مطالب مقالات پیشین را یادآوری کنیم. اولاً اینکه انجیل‌ها و رسالات رسولان مسیح در همان قرن اول نوشته شده و نسخه‌های بسیار قدیمی آنها موجود است. ثانیاً، به شهادت منابع غیرمسیحی دیدیم که اعتقاد به قیام عیسی از همان قرن اول جزو معتقدات اولیۀ مسیحیان بوده و چیزی نیست که بعدها ابداع شده باشد.

آیا امکان دیگری نیز هست که به ذهنتان برسد؟ فراموش نکنیم که اگرچه این وقایع، امروز برای ما دور از دسترس به‌نظر می‌آیند، ولی در آن روزگار، برای مردم اورشلیم بسیار اهمیت داشتند و خبر روز بودند. کسی نمی‌توانست آنها را نادیده بینگارد، خصوصاً رهبران مذهبی یهود. پس قطعاً این خبرها آنقدر قاطع و قانع‌کننده بودند که سران یهود دلیل متقاعدکننده‌ای علیه قیام عیسی نداشتند، زیرا چیزی نگذشت که بسیاری از یهودیان و حتی کاهنان و مشایخ یهود، به عیسی ایمان آوردند. اما یک امکان دیگر هست و آن اینکه قیام عیسی یک واقعیت تاریخی بوده است!

عیسی همانطور که پیشگویی کرده بود، جان سپرد و در روز سوم، زنده شد! این، اصل و بنیاد مسیحیت است. حال که دلیل دیگری برای این امر وجود ندارد، تنها کاری که دادگاه می‌تواند بکند، این است که به نفع ادعای مسیحیان در مورد قیام عیسی رأی دهد. اگر عیسی طبق پیشگویی‌های خودش، واقعاً قیام کرد، پس سایر ادعاهای او نیز قطعاً درست هستند. او به‌راستی مسیح موعود و پسر ازلی خدا است. او با خدا همذات است. او یگانه نجات‌دهندۀ بشریت است. او تکمیل‌کنندۀ مکاشفۀ الهی و پایان آن است. به همین دلیل است که مسیحیان، در انتظار پیامبر دیگری نیستند و فقط منتظر بازگشت این نجات‌دهنده می‌باشند.

حال، تصمیم شما چیست؟ اگر پاسخ دیگری ندارید، باید بدانید که دانستن و یقین ذهنی کافی نیست. باید با ارادۀ آزاد خود، قدمی بردارید و اراده کنید که زندگی خود را به این شخص بسپارید که مُرد و زنده شد تا به ما حیات جاودانی ببخشد و ما را از هلاکت ابدی رهایی دهد.