
خانم حنّا، در جستجوی پاسخ به یکی از مهمترین سؤالهای زندگی بود و جوابهای متفاوتی دریافت میکرد. اما او در دل خود میدانست که هیچيک از اين جوابها درست نیستند. فقط وقتی او با حقیقت مواجه شد، پاسخی را يافت که در عمق وجودش میدانست درست است و حقیقت، در حينِ درد و نابسامانی، او را آزاد کرد!
بچههای نوزاد، عزیز هستند و ما نمیخواهیم اتفاق بدی برايشان بیفتد. آقای رابرت، در سنین نوجوانی زندگی خود را به عیسی مسیح سپرد و با دختری مسيحی ازدواج کرد. اما وقتی زمان وضع حمل همسرش فرارسید، آنها با خبری غيرمنتظره و مشکلی دردناک مواجه شدند که فقط خدا میتوانست کمکشان کند!
بهندرت مشاهده میشود که در خانوادهای، جنگ و دعوا نباشد و یا اعضای فامیل با یکدیگر قهر نباشند! آقای بن رابطۀ خوبی با برادرش داشت، تا زمانی که در شغلشان با هم شریک شدند.
لابد مشاهده کردهاید که گاه مشکلات زندگی سبب میشوند بعضی افراد به راههای خلاف کشیده شوند.
چه بسیارند کودکانی که از سوی پدر یا مادرشان مورد بدرفتاری قرار میگیرند و تمام زندگیشان به تباهی کشیده میشود. آقای اِد، یکی از این کودکان بود. او از نوجوانی، به راههای بسیار بد و مرگبار کشیده شد. اما وقتی پیام رهاییبخش انجیل را شنید و پذیرفت، زندگی تازه و پرمعنایی را با عیسای مسیح آغاز کرد.
مادر بزرگ الهه، با حکمتی خاص به او توضيح میدهد که گلها هرقدر هم زيبا باشند، اگر ريشه نداشته باشند، بزودی پژمرده و خشک میشوند. انسانها هم اگر ريشۀ زندگیشان در عيسی مسيح نباشد، هرچند که در ظاهر، زندگی آراسته و مرتبی داشته باشند، اما هلاک خواهند شد.
کتايون، بخاطر اينکه بعضی از دوستانش، دعوت او را برای شرکت در مهمانی تولد او رد میکنند، ناراحت و دلشکسته میشود. مادر کتايون هم از فرصت استفاده نموده و برای دخترش شرح میدهد که خدا برنامۀ خود را برای نجات انسانها بخاطر کسانی که دعوت او را رد میکنند، تغيير نمیدهد.
والدين مهين، با توجه به آنچه که در کلاس درس مدرسه برای دخترشان پيش آمده بود، او را متوجه میسازند که قوانين، باعث محکوميت انسان میشوند اما فيض، ما را از محکوميت آزاد میکند.
مادر سهيلا، به دخترش توضيح میدهد که خدا میتواند از مشکلات و سختيهايی که در زندگی ما رخ میدهد استفاده کند و چيزهای خوب در ما بوجود آورد.
مسعود و خواهرش پروين، برای گردش در طبيعت، به منطقۀ کوهستانی زيبايی میروند ولی راه رسيدن به محل مورد نظر خود را گم میکنند. تا اينکه، راهنمای قابلی میآيد و آنها را کمک نموده و به مقصد میرساند.
يوحنای رسول، شاهد وقايع مصلوب شدن و رستاخيز عيسی مسيح از مردگان بود. مسيح پس از رستاخيز، برای مدتی خود را زنده بر پیروانش ظاهر میکرد تا اينکه در مقابل چشمان آنان به آسمان صعود نمود. بعد، او روحالقدس را بر شاگردان و پيروانش فروريخت و آنها قدرت يافتند و خبر خوش نجات را در تمام دنیا اعلام مینمودند. آنها آنقدر از زنده شدن عيسی مطمئن بودند که در این راه از جان خود هم گذشتند.
يوحنای رسول، شاهد واقعۀ فجيع و بيرحمانۀ مصلوب شدن عيسی بود. او بهعنوان يک شاهد عینی، فکر میکرد که پایان ناخوشايندی را مشاهده میکند. اما در حقيقت این فقط آغاز ماجرا بود، آغاز خبر خوشِ رستگاری انسان از طريق کار تمام و کمال عيسی مسيح.